الهه بهشتی

ساخت وبلاگ
توسط: الهه بهشتی در تاریخ: سه شنبه نوزدهم اردیبهشت ۱۴۰۲، 1:42 از اول امسال، هیچ اتفاقی نیفتاده که باعث خوشحالیم بشه. همش بدبیاری و بی‌ثباتی و بلاتکلیفی. بدتر از همه، جدایی از شریک عاطفیم بود. شرایط طوری بود که مجبور شدیم از هم جدا شیم، توی اوج رابطه بودیم اما راه دیگه‌ای نداشتیم.نمی‌دونم اونم به اندازه‌ای که من دوستش داشتم، دوستم داشت یا این علاقه یه طرفه بود. الآن یه ماه گذشته، دقیقا 30 روز! شمردم، بله روزا رو شمردم. با خودم میگم شاید اون دیگه به من فکر نمی‌کنه و به ندرت یاد من میفته. به هرحال رابطه کوتاهی داشتیم. اما من هر چی بیشتر می‌گذره بیشتر دلتنگش می‌شم. معمولا خیلی زود احساساتم فروکش می‌کنه و برمی‌گردم به زندگی عادی اما این بار نمی‌دونم چرا این‌قدر طول کشیده. هنوزم یهو قلبم فشرده میشه و قفسه سینه‌ام سنگین میشه و می‌زنم زیر گریه.دلم خیلی براش تنگ شده، خیلی. همه‌اش چهره‌اش جلوی چشممه. همه جزئیات رو با خودم مرور می‌کنم و مغزم در برابر فراموش کردنش به شدت مقاومت می‌کنه. بدتر از همه تصور اینه که قراره دوباره برگردیم به هم و این یعنی هنوز تموم شدن رابطمه‌مونو نپذیرفتم که خود همین می‌ترسونتم.امشب داشتم می‌مردم که بهش پیام بدم. همه چیز منو یاد اون می‌اندازه. از آخرین باری که این احساسات رو تجربه کردم چندین سال می‌گذره و فکر نمی‌کردم برای یه رابطه کوتاه مدت دوباره تجربه‌اش کنم. کلی کار دارم و سرم خیلی شلوغه اما لحظه‌ای نیست که به یادش نباشم. چقدر دوست داشتم باشه. چقدر دلم می‌خواد بغلش کنم و زار بزنم و بهش بگم دلم برات تنگ شده. چقدر دوست داشتم این نوشته رو می‌خوند و م الهه بهشتی...ادامه مطلب
ما را در سایت الهه بهشتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : elahebeheshtio بازدید : 25 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 20:48

توسط: الهه بهشتی در تاریخ: جمعه بیست و دوم اردیبهشت ۱۴۰۲، 2:40 نمی‌دونم کی هستی و کجایی، اما اینو می‌دونم که اگه داری این نوشته رو می‌خونی، احتمالا تو هم مثل من قلبت شکسته.یه دیالوگ توی سریال Bojack Horseman بود که می‌گفت:" بعد از این که قلبت اون‌قدر شکسته شده بود که فکر می‌کردی دیگه بیشتر از این نمی‌تونه بشکنه، قلبت یه راه جدیدی برای شکستن پیدا می‌کنه..."تو هم شاید اولین بارت نباشه که قلبت می‌شکنه و با خودت بگی: «چرا هنوز این همه اذیت می‌شم؟ چرا به رفتن آدما عادت نمی‌کنم؟» یه چیزی بگم؟ منم هربار اینو از خودم می‌پرسیدم اما بالأخره فهمیدم که من یه آدم احساسی‌ام که با همه وجودم وارد یه رابطه می‌شم و وقتی رابطه‌ای تموم می‌شه، من آسیب زیادی می‌بینم چون حس می‌کنم همه چیزو با هم از دست دادم.از یه جا به بعد تصمیم گرفتم دست از ملامت خودم بردارم چون خودمو همینجوری که هستم دوست داشتم و پذیرفته بودم. البته این متن رو ننوشتم که بخوام بهت راه‌حل بدم. فقط خواستم بگم که تو تنها نیستی و من و میلیون‌ها نفر دیگه در این جهان داریم درد مشابهی رو تجربه می‌کنیم. شاید نتونیم کاملا همو درک کنیم، ولی حداقلش اینه که می‌فهمیم چه چیزایی رو داریم از سر می‌گذرونیم.اگه الآن غمگینی، اگه دلت می‌خواد داد بزنی و بلند بلند گریه کنی یا اصلا ساکت بشینی یه گوشه و با هیچ‌کس حرف نزنی، من می‌فهممت. می‌فهمم اگه احساس سردرگمی داری و حتی نمی‌تونی تشخیص بدی که دقیقا چه حسی داری. می‌دونم ممکنه احساس تنهایی بهت حمله کنه و فکر کنی که تنهاترین آدم روی زمینی. ولی واقعیت اینه که همه ما تنهاییم، همیشه و همه‌جا. اصلا ه الهه بهشتی...ادامه مطلب
ما را در سایت الهه بهشتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : elahebeheshtio بازدید : 25 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 20:48

توسط: الهه بهشتی در تاریخ: جمعه یازدهم فروردین ۱۴۰۲، 4:59 وقتی داشتم پست قبلی رو می‌نوشتم، ته دلم فکر می‌کردم برمی‌گرده و بالأخره یه خبری ازش میشه. آخه تا حالا نشده بود قهرمون اینقدر طول بکشه. همیشه نهایتا سر دو روز یه خبری ازش می‌شد ولی الآن بیش از 5 روز گذشته و خبری ازش ندارم. بدبختی اینجاست که خودش بهم گفته بود که قهر نباید بیشتر از یک روز یا دیگه ته تهش سه روز طول بکشه. پس الآن نگرانی‌مو می‌فهمید هان؟ گفت حتی اگه خودمم بعد یه هفته برگشتم بهم اعتماد نکن چون وقتی یه پسر بعد از یه هفته برمی‌گرده فقط به خاطر سکسه.شاید احمقانه باشه، مثل دختربچه‌های 16 ساله نشستم روزا رو می‌شمرم. روزایی که می‌تونستن خیلی قشنگ باشن ولی من همه رو با افسردگی ناشی از نبودنش و ترس از دست دادنش برای همیشه سپری کردم. از خواب که بیدار میشم، اولین چیزی که یادم میاد اینه که اون نیست و بعد غم و اندوه به سمتم هجوم میاره. دوباره دلم می‌خواد بخوابم. خوابشو می‌بینم که برگشته. هر لحظه به نبودنش فکر می‌کنم، مدام گوشیمو چک می‌کنم با این که دیگه تقریبا از پیام دادنش ناامید شدم. فکر کن بلیط گرفته بودم به این امید که برم پیشش و سورپرایزش کنم! حالا احتمالا میرم اونجا، شهری که اون توشه ولی نمی‌بینمش. باورم نمی‌شه!از این که اولین و آخرین چیزیه که در طول روز بهش فکر می‌کنم، از این که همش فکرم درگیرشه، از این که همش منتظرشم، بیزارم. عزت نفسم لکه دار شده و این کارا باعث میشه از خودم بیزار بشم. همش با خودم میگم اون الآن داره خوش می‌گذرونه و حتی یادت نمیفته در حالی که تو همه تعطیلاتت رو زهرمار کردی. وای خدا، خیلی الهه بهشتی...ادامه مطلب
ما را در سایت الهه بهشتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : elahebeheshtio بازدید : 40 تاريخ : پنجشنبه 24 فروردين 1402 ساعت: 23:12

توسط: الهه بهشتی در تاریخ: یکشنبه ششم فروردین ۱۴۰۲، 3:30 امشب، کسی که خیلی دوستش دارم، حرفی به من زد که قلبم رو شکست. بهم گفت:-تو فقط بلدی از من ایراد بگیری، بهم گیر بدی، هر روز بحث و دعوا می‌کنی با آدماز اون جایی که نمی‌خوام ننه من غریبم بازی در بیارم، باید بگم که بله، راست می‌گفت. خیلی به فکر فرو رفتم. وقتی این پیامش رو دیدم، یه جوری شده بودم، یه حسی که نمی‌دونم چجوری باید توضیحش بدم. برخلاف همیشه از کوره در نرفتم، چیزی در جواب نگفتم و در کل ریکشن خاصی نشون ندادم. حسم بیشتر شبیه ناامیدی بود. ناامیدی از خودم.از این که این همه تلاش کردم که درکش کنم اما در نهایت از نگاه اون من یه آدم غرغرو و گیر بودم که اصلا در کنارش بودن لذت بخش نیست. این فکر منو شکوند. یکی از چیزایی که ازش می‌ترسیدم قطعا همین بوده. این که از نظر دیگران آدمی باشم که نخوان وقتشون رو باهاش بگذرونن. شاید برای همین خیلی جاها بی‌دلیل نظر واقعیمو نگفتم و احساساتمو قایم کردم. اما حالا، کسی که دوستش دارم، از من رنجیده و احساس می‌کنه کنار من بودن براش آزاردهنده‌ست. من شدم اون آدم سمی که هیچ‌وقت دلم نمی‌خواست بشم. من شدم ترکیبی از مامان و بابام. هیچ چیز هیچ وقت برام کافی نیست، همه باید رضایت منو جلب کنن، هر چقدرم تلاش کنن، بازم از توش یه بامبولی درمیارم، همش احساس می‌کنم من اونی‌ام که در حقش اجحاف شده، فقط کافیه آدما یه اشتباه کوچیک کنن تا من دیگه نتونم ببخشم.آه که امشب مجبور شدم با این بخش از وجودم روبرو بشم. این‌قدر صریح و بی‌رحمانه مثل یه سیلی روی صورتم. از طرف کسی که می‌خواستم براش بهترین باشم. میگم ناامی الهه بهشتی...ادامه مطلب
ما را در سایت الهه بهشتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : elahebeheshtio بازدید : 55 تاريخ : چهارشنبه 9 فروردين 1402 ساعت: 15:19

اتفاق عجیب این قرنطینگی و توی خونه موندن برای من، این بود که برخلاف انتظارم، از فضای مجازی دورتر شدم.حتی مثل خیلیا، ساعت مطالعه‌ام نسبت به قبل تغییر چندانی نکرده و در هیچ آموزش آنلاینی (به جز همون قبل الهه بهشتی...ادامه مطلب
ما را در سایت الهه بهشتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : elahebeheshtio بازدید : 25 تاريخ : پنجشنبه 28 مرداد 1400 ساعت: 4:05

سلام، نوشته هایی که این‌جا می گذارم،شامل روزنوشت‌ها، خاطرات، احساسات و مطالبی است که شاید باید در دفترچه خصوصی خودم می نوشتم، اما گاهی آدم نیاز دارد احوالاتش را یک نفر بخواند، یک نفر که او را خیلی نمی شناسد.
اگر شما هم چنین احوالاتی دارید، ممنون می شوم با من به اشتراک بگذارید.
راستی، داستان‌ها و نوشته های من را می توانید در elahe-beheshti.blogfa.com مطالعه کنید.

الهه بهشتی...
ما را در سایت الهه بهشتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : elahebeheshtio بازدید : 39 تاريخ : دوشنبه 5 آبان 1399 ساعت: 9:06

امشب، یه شب به شب‌های غم انگیز زندگیم اضافه شد...

شاید فردا داستان تغییر کنه، شاید حس من به ماجرا تغییر کنه، شایدم هیچ‌کدوم از اینا اتفاق نیفته و من فقط نسبت بهش سِر بشم؛ نمی‌دونم! فقط می‌دونم که هیچ کدوم از اینا، از درد امشب کم نمی کنه، امشب درد داره و من دارم درد می کشم!

الهه بهشتی...
ما را در سایت الهه بهشتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : elahebeheshtio بازدید : 72 تاريخ : چهارشنبه 21 اسفند 1398 ساعت: 20:20

واقعا هیچ‌چیز به اندازه داستان نوشتن و انتشار دادنش نمی‌تونه حالمو خوب کنه.

اون لحظه‌ای که یکی داستانم رو میخونه و ازش خوشش میاد، لذتی داره که با هیچ لذتی توی دنیا قابل مقایسه نیست. یه لذت موندگار و جاودانه.

الهه بهشتی...
ما را در سایت الهه بهشتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : elahebeheshtio بازدید : 62 تاريخ : چهارشنبه 21 اسفند 1398 ساعت: 20:20

پاییز از راه رسیدهگر چه آفتاب هنوز داغ استگر چه برگ ها همه سبز اند اما من یقین دارم پاییز امشب اینجاستچرا که یک باد وزیدهو تمام زندگی ام را با خودش برده است... الهه بهشتی الهه بهشتی...ادامه مطلب
ما را در سایت الهه بهشتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : elahebeheshtio بازدید : 74 تاريخ : پنجشنبه 23 آبان 1398 ساعت: 3:56

برای لحظه ای، از تمام آن چه که تو را می آزرد رها می شوی . چشم هایت را می بندی، خودت را می بینی که بر سر کوره راهی پر پیچ و خم ایستاده و نظاره گر ترس های کودکی ات هستی که می دوند و از تو دور می شوند. ص الهه بهشتی...ادامه مطلب
ما را در سایت الهه بهشتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : elahebeheshtio بازدید : 78 تاريخ : دوشنبه 29 بهمن 1397 ساعت: 5:40